کد مطلب:106419 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:247

خطبه 034-پیکار با مردم شام











[صفحه 163]

از خطبه های آن حضرت (ع) است كه درباره ترغیب و تشویق پیروانش بر قیام و حركت كردن به سوی مردم شام و اطرافیان معاویه ایراد فرموده است. به دلیل سستی و سهل انگاری كوفیان با سرزنش و ملامت می فرماید. اف: كلمه ای است كه برای دلتنگی از چیزی به كار می رود. غمرات الموت: حالت غشوه ای كه به هنگام مرگ دست می دهد و عقل در آن پوشیده می شود و از كار می افتد. زهول: فراموشی، اشتباه. یرتج علیكم: بسته می شود، زبان از گفتار باز می ماند. حوار: گفت و شنود. مالوس: دیوانه، بی عقل. سجیس اللیالی و سجیس الاوجس: همواره در طول شبها. زوافر: جمع زافره، زافره الرجل: یار و مددكار شخص، قوم و خویشان فرد. تعمهون: حیران و سرگردانید. سعر: جمع ساعر اسعار النار برافروحتن آتش و شعله ور ساختن آن. امتعاض: خشم و غضب. حمس الوغی: شدت یافتن جنگ، بالا گرفتن سر و صدا. عرقت الحم اعرقه: هرگاه بر استخوان گوشتی باقی نماند. شرفیه: به شمشیرهای منسوب به شارف كه محلی است معروف به ساختن شمشیرهای خوب. گفته اند دهی است از سرزمین عرب نزدیك محلی به نام ریف. فراش الهام: استخوانهای ظریفی كه زیر استخوانهای سر قرار دارد. ای مردم كوفه وای بر شما

بس كه شما را ملامت و سرزنش كردم خسته شدم! آیا دنیای باقی آخرت را به دنیای فانی سودا كرده و ذلت و خواری را به جای عزت و شرف برگزیده اید؟ شرم آور است كه هرگاه شما را برای پیكار با دشمنان فرا خواندم مانند كسانی كه به گرداب مرگ گرفتار آمده و بیهوشی به آنان دست داده باشد دیدگانتان به دوران می افتد، زبانتان لكنت پیدا می كند سرگشته و متحیر می شوید، چنین می نماید كه به دیوانگی گرفتار شده اید و چیزی درك نمی كنید. با این وصف هیچ وقت مورد اعتماد و اطمینان من نیستید، و سپاه با شوكت و ركن پایدار نمی باشید كه انسان به شما میل و رغبت كند و یاران با عزتی نیستید كه شخص به شما احساس نیاز كند. شما بسان شترانی هستید كه ساربان گم كرده باشند، از هر سویی كه فرا گرد آیند از جانبی پراكنده می گردند. به خدا سوگند آتش افروزان بدی برای جنگ می باشید. دشمن به شما نیرنگ می زند و در برابر دشمن از خود زرنگی نشان نمی دهید! از حدود كشور شما مرتب كاسته می شود، بر این خشمناك نمی شوید دشمن از ترس شما خواب به چشمش نمی آید شما در خواب غفلتید. به خدا سوگند، رها كنندگان جهاد شكست خورده اند. به خدا سوگند به پندار من شما چنین هستید! كه اگر هنگامه جنگ ب

رپا شود حرارت و سوزش مرگ به نهایت رسد، مانند سر، كه از بدن جدا شود از پسر ابی طالب فاصله می گیرید و جدا می شوید! (چنان كه سر جدا شده به بدن ملحق نمی گردد، شما نیز به گرد او اجتماع نخواهید كرد.) به خدا سوگند هر كس دشمن را چنان بر خود چیره سازد كه تمام گوشتهایش را بخورد و پوستش را از تن بر كند و نابود سازد و استخوانهایش را در هم بشكند، به ناتوانی بزرگی دچار گشته، و دلی كه استخوانهای سینه اش آن را در میان گرفته اند ضعیف و ترسناك است. تو اگر می خواهی چنین زبون و خوار باش، اما من به خدا سوگند، چنان نیستم كه فرصت نزدیك شدن را بدهم، به فرض اگر مجال نزدیك شدن را بیابد با شمشیری كه ساخت مشرفی باشد چنان ضربتی به او زنم، كه كاسه سرش بپرد و بازوها و قدمهایش در هم شكند، من تلاش خود را در سركوبی دشمن به كار می گیرم، پیروزی یا شكست، هر آنچه خداوند بخواهد تحقق می یابد. بنا بر روایتی هنگامی كه امام (ع) از پیكار با خوارج فراغت حاصل كرد، در همان محل نهروان بپا خاست و این خطبه را ایراد فرمود. پس از ستایش و ثنای پروردگار خطاب به سربازان فرمود: حال كه خداوند متعال، چنین نیكو شما را یاری كرد و به پیروزی رساند، بدون فوت وقت متوجه د

شمنان شام شوید در پاسخ حضرت عرض كردند: تیرهای ما تمام شده و شمشیرهای ما كند گردیده است. ما را به كوفه برگردان، تا آرایش نظامی خود را سامان بخشیم و افرادمان را بازسازی كنیم، شاید كه امیرمومنان (ع) برتعداد ما، به اندازه ای كه در این نبرد به شهادت رسیده اند، اضافه كند، تا از نیروی افراد تازه نفس كمك بگیریم. حضرت در پاسخ به پیشنهاد سپاهیان این آیه شریفه قرآن را تلاوت كرد: یا قوم ادخلو الارض المقدسه التی كتب الله لكم و لاترتد علی ادباركم سپاهیان، با شنیدن این سخن بر خلاف نظر حضرت بهانه آورند و استدلال كردند كه سرمای سختی است و نمی توان به جنگ ادامه داد. امام (ع) فرمود! وای بر شما اگر هوا برای شما سرد است برای دشمنان شما نیز سرد است، سپس حضرت، آیه ای كه گفته موسی (ع) را برای فرار از پیكار با دشمن نقل می كند: قالوا یا موسی ان فیها قوما جبارین، تلاوت فرمود. پس از تلاوت این آیه گروهی از لشكریان بپا خاسته بهانه زیادی مجروحان را گرفتند، عرض كردند: زخمی و مجروح زیاد داریم اجازه بدهید، مدتی به كوفه باز گردیم، سپس برای جنگ عازم خواهیم شد. امام (ع) با این كه هرگز به بازگشت راضی نبود (وقتی كه مخالفت را شدید دید) با آنان مرا

جعت كرد و در لشگرگاه خارج كوفه به نام نخیله اردو زد و دستور داد كه در لشگرگاه بمانند و خود را برای جهاد آماده سازند، و به داخل شهر كمتر رفت و آمد كنند و دید و بازدید با اقوام و خویشان خود را محدود نمایند. ولی آنها در عمل فرمان حضرت را بكار نبستند و بتدریج مخفیانه به كوفه وارد شدند. در نهایت جز اندكی از سپاهیان در نخیله باقی نماندند. امام (ع) وقتی وضع را چنین دید، به كوفه آمد و برای مردم سخنرانی كرد و فرمود: ای مردم برای جنگ با دشمن آماده شوید، نزدیكی بخدا و رسیدن به نعمتهای حق تعالی با جهاد در راه خدا حاصل می شود. آنها كه از حق كناره گیری كرده آن را یاری نكنند، در خدمت ستم و ظلم قرار گرفته، از حقیقت عدول كرده، از كتاب خدا و دین حق روبرگردانده اند، در طغیان فرو افتاده اند، و در گرداب گمراهی فرو رفته اند. آنچه می توانید از نیرو و اسبهای تعلیم دیده برای پیكار با دشمن آماده بسازید، بر خدا توكل كنید كه خداوند خود شما را كفایت می كند. اما كوفیان آماده كوچ و حركت نشدند. چند روزی حضرت آنها را به حال خودشان رها كرد. و سپس در ملامت و سرزنش آنان این خطبه را ایراد فرمود: 1- غمرات الموت: حالت غشوه ای كه به هنگام مرگ دست م

ی دهد، و عقل در آن پوشیده شده از كار می افتد 2- زهول: زهول فراموشی و اشتباه 3- ویرتج علیكم: بسته می شود. 4- حوار: گفت و شنود. 5- تعمهون: حیران و سرگردانید. 6- والمالوس: دیوانه كسی كه خردش كار نمی كند 7- سجیس اللیالی: و سجیس الاوجس: همواره در طول شب 8- زدافر: جمع زافره. زافره الرجل: یار و مددكار شخص قوم وخویشان فرد. 9- سعر: جمع ساعر اسعارالنار برافروحتن آتش و شعله ور ساختن آن. 10- امتعاض: خشم و غضب. 11- حمس الوغی: شدت یافتن جنگ و بالا گرفتن سر و صدا. 12- عرقت اللحم اعرقه: هرگاه بر استخوان هیچ گوشتی باقی نماند. 13- عشرفیه: شمشیرهای منسوب به مشارف كه محلی است معروف به ساختن شمشیرهای خوب، گفته اند دهی است از سرزمین عرب نزدیك جائی بنام ریف 14- فراش الهام: استخوانهای ظریفی كه زیر استخوانهای محكم سر قرار دارد. شرح عبارات امام (ع) همواره سعی بر این داشت كه، پیروانش را برای جنگ با دشمنان بسیج كند، ولی چون آنها، در موارد زیادی از دعوت حضرت سر باز می زدند و با تمرد و خودداری از فرمانبرداری و اطاعت حتی او را می رنجانیدند آنها را مورد خطاب ملامت آمیز قرار داده، با ایراد این خطبه، ناراحتی، دلتنگی و نارضایتی خود را از رف

تارشان اظهار داشته می فرماید: بس كه شما را ملامت كردم خسته شدم!. این نوع گفتار از ناراحتی شدید حكایت دارد. خطاب حضرت به كوفیان كه: آیا به جای آخرت دنیا را گرفته اید و خواری را بجای عزت نشانده اید؟ پرسشی به گونه انكار بر رفتار آنها، كه موجب انگیزش بر جهاد گردد. چه این كه پیكار در راه خدا، مستلزم اجر اخروی و بزرگواری می گردد. ولی ترس از دشمن و كناره گیری از نبرد، هر چند در بیشتر موارد، زمینه سلامتی و بقاء در دنیا را فراهم می آورد، اما به بهای طمع بستن دشمن به پیروزی خود، و خوار ساختن طرف مقابل تمام می شود. بنابراین قیام نكردن برای دفع دشمن، بمنزله این است كه آخرت را بدنیا سودا كنی و خواری را بجای عزت بنشانی، این همان چیزی است كه خرد سالم نمی پذیرد. در عبارت حضرت كلمه عوضا و خلفا بعنوان تمیز منصوب بكار رفته اند. اذا دعوتكم الی جهاد عدوكم... لاتعقلون این كلام امام (ع) استدلالی است بر علیه آنها و سرزنشی است درباره اخلاق زشت كوفیان كه به هنگام فرا خوانی آنان به جهاد از خود بروز می دادند، آن رذایل اخلاقی عبارت بود از: ویژگیهای ناپسند كوفیان اول: به دلیل ترسشان، از مخالفت با دعوت حضرت، و یا اقدام بر مرگ، چشمانشان

از حیرت و سرگردانی و تزلزل در كار به دوران می افتد، زیرا هم در تخلف از فرمان امام (ع) و هم در اقدام بر مردن، خطر بزرگی است! حضرت حالت آنها را، در دوران چشم حیرت زده، و سرگردانی در كار به حالت غش و بیهوشی در حین مردن تشبیه كرده است كه شخص به دلیل وضعیت خاص پیشامد مرگ خود را فراموش می كند، و به دردی كه بدان دچار آمده، سرگرم می گردد گفته حضرت مانند فرموده حق متعال است: ینظرون الیك تدور اعینهم كالذی یغشی علیه من الموت. صفت دوم آنان این بود، كه پس از شنیدن دستور جهاد، به شما نگاه می كنند در حالی كه گویا عقلشان را از دست داده اند. عبارت یرتج در موضع حال و فعل تعمهون عطف بیان برای فعل یرتج می باشد. معنی جمله چنین می شود: گویا اندیشه و خردشان بسته شده و به حیرت دچار شده اند. امام (ع) حالت مردم كوفه را به هنگام فرا خوانی برای جهاد به حال كسی تشبیه كرده است كه آشفتگی عقلانی پیدا كرده باشد. بدین معنی كه در لبیك گویی به ندای حضرت، به سرگردانی و تردید دچار می شوند، همچون دیوانه ای كه نداند چه جواب می دهد. سومین صفت كوفیان این بود، كه همواره مورد بی اعتمادی امام (ع) بوده اند. بی اعتمادی نتیجه اخلاق بد، خلف وعده، و دروغگوی

ی بوده كه اعتماد امام را از گفتار آنها سلب كرده بود. چهارمین صفت ناپسند آنها به نظر امام (ع) این بود كه كوفیان استوانه استوار و محكمی نبوده اند، كه رغبت حضرت را در پیكار با خصم برانگیزند و تكیه گاه خوبی برای مقابله با دشمن باشند. حضرت تعبیر به ركن فرموده اند، ركن، به معنی تكیه گاه محكم و استوار است. گفته می شود فلانی ركن شدیدی است، این جمله استعاره است از ركن الجبل، یعنی دامنه بلند كوه، از جهت مشابهتی كه میان شخص پا بر جا و پایدار و استواری كوه وجود دارد كه هر دو مورد می توانند پناهگاه خویش باشند، چنان كه خداوند متعال همین واژه را بدین معنا به كار برده است: لو ان لی بكم قوه او آوی الی ركن شدید ركن شدید: یعنی قوی و محكم كه شما را از آزار من باز می داشت (ركن شدید در آیه مربوط به داستان حضرت لوط است كه در مقابل بد كاران قومش فرموده است) در میان حضرت (ع) كه به مردم كوفه می فرماید: شما ركنی نیستید، كه میل كسی را به پشتیبانی خود جلب كنید دلالت برخواری و ناتوانی آنها دارد. پنجمین صفت آنان، كه حضرت بیان كرده این است. كه یاران شرافتمندی نبوده اند كه بدانها احتیاج پیدا شود. این صفتی است برای توضیح ذلت و خواری كه از رذا

یل اخلاقی به شمار می آید. به عنوان ششمین صفت كوفیان، حضرت آنها را به شترانی تشبیه كرده است كه ساربان خود را گم كرده باشند وجه شباهت در آنها این است كه اگر از سویی مجتمع شوند، از سوی دیگر پراكنده می گردند. این تشبیه امام (ع) بر ناتوانی تصمیم گیری و متفرق بودن اندیشه و افكار و اراده آنها دلالت دارد، زیرا بر مصلحتی كه وضع آنها را در دو جهان نظام بخشد اجتماع نمی كنند. روشن است كه با داشتن چنین خصلتهایی، آگاهی اندكی بر انسان حكمفرماست. نقصان خرد نشانه نادانی است و نادانی یكی از رذایل اخلاقی به حساب می آید. هفتمین ویژگی زشت اخلافی كوفیان، این است كه مرد جنگ و جهاد نبودند، زیرا جنگ و جهاد بر محور شجاعت و ثبات رای دور می زند. پیش از بیان این عبارت، حضرت اشاره به سست عنصری و ناتوانی اندیشه آنان فرمود پس پر واضح است كه با توجه به این ناتوانی، دیگر مرد پیكار و جهاد نبودند. امام (ع) چون لفظ نار (آتش) را برای هیجان و التهاب جنگ به دلیل سختیهای آن استعاره آورده است، این استعاره را با واژه اسعار كه به معنای آتش افروزی است ترشیح آورده و افراد را بدان توصیف كرده است. ویژگی دیگر كوفیان، كه هشتمین توصیف آنان نیز هست این بود كه

فریب دشمنان را می خوردند ولی خود توان فریب دادن دشمنان را نداشتند. و به پستی اخلاق و ابلهی آنان همین بس كه خصم به آسانی می توانست آنان را بفریبد. (مانند قرآن بر نیزه كردن دشمن در صفین). نهمین صفت آنها بفرمایش امام (ع) این بود كه كشورشان از اطراف مرتب كوچك می شد و آنها نسبت به این موضوع بی اعتنا بودند، بدین توضیح كه دشمن همواره در هر زمان ممكن بر پاره ای از سرزمین آنها یورش می آورد و بعضی از بلاد را تصرف می كرد و كوفیان از خود تعصب و غیرتی نشان نمی دادند. این امر نشانه فرومایگی و سست عنصری آنها در امورشان بود. دهمین خصلت، آنان این بود كه در غفلت و بیخبری بودند، با وجودی كه دشمنانشان بیدار و هوشیار بودند. این فرمایش حضرت بد گویی كوفیان به دلیل غفلت در امور بود با این كه امام (ع) از آنها انتظار آگاهی و هوشیاری داشته است. و نیز در مذمت كوفیان به سبب كم خردی و ناآگاهی آنان، در مصالح خودشان می باشد. تمام این توبیخها و شماتتها برای آگاهی و بیداری آنها به وضع خودشان و بیداری از گورستانهای طبیعت بود كه به دست خود ایجاد كرده و در آنها به خواب رفته بودند. چه این كه سزاوار بود آگاه شوند و امور شایسته ای كه در نظام زندگی

شان به روش دیانت بود انجام دهند. قوله علیه السلام: غلب و الله المتخاذلون امام (ع) صفات ناپسند مردم كوفه را كه برمی شمارد می فرماید: به خدا سوگند افراد خوار و ذلت پذیر شكست خورده اند! این كلام بدین معناست كه شكست خوردگی، به دلیل ذلت پذیری، و خفت و خواری است. در جواب این كه چرا حضرت جمله خود را به صورت خطاب نیاورده و نفرموده است كه شما كوفیان چنین هستید، می گوییم امام (ع) علت شكست خوردگی را، به طور مطلق خفت و ذلت پذیری بیان كرده اند، عمومیت علت حكم را كوفیان دریافته و بهتر بر خود تطبیق می كنند، بر خلاف این كه به صورت خاص می فرمود. بعلاوه اگر به صورت خاص می بود حكم از عمومیت می افتاد و تاثیر چندانی نداشت. قوله علیه السلام: و ایم الله الی قوله انفراج الراس: بخدا سوگند، با این وضع روحی شما به گمان من اگر جنگ سختی درگیر شود، همچون سر كه از بدن جدا شود، از من فاصله خواهید گرفت! امام (ع) قسم می خورد، گمانش نسبت به مردم كوفه به هنگام سختی كارزار و گرمی بازار مرگ این است كه بمانند جدا شدن سر از آن حضرت جدا خواهند شد. كه كنایه از تفرق شدید و جدا شدن بی بازگشت است. اصطلاح انفراج الراس یعنی جدا شدن سر از بدن به عنوان مثل

آورده شده است. گویند: اول كسی كه این مثل را به معنی تفرقه شدید، در وصیت به فرزندانش بكار برده اكثم بن صیفی بوده است. وصیت اكثم به فرزندانش این است: فرزندانم، به هنگام سختیها بمانند جدا شدن سر از هم جدا نشوید زیرا با تفرقه و جدایی عزت خود را از دست خواهید داد و بعد از آن قادر به اجتماع نخواهید بود. در تفسیر و توضیح انفراج الراس اقوالی را نقل كرده اند از جمله: الف- ابن درید گفته است: معنای اصطلاح جدا شدن سر از بدن، شدت جدایی و كمال تفرقه است، چنان كه، سر جدا شده هرگز به بدن متصل نمی شود. ب- مفضل در معنی این اصطلاح گفته است: راس نام مردی است كه یكی از آبادیهای شام به وی نسبت داده شده است، به آن آبادی دور افتاده، كه محل شراب فروشی است، بیت الراس می گفته اند. حسان گفته است: چون آن آبادی دارای آب و سل فراوان بوده بدان بیت الراس می گفته اند. و چون آن مرد از خویشان و مكان اصلی خود جدا شد و هیچ گاه به زادگاه خود برنگشت، برای جدایی و تفرقه ضرب المثل قرار گرفت. ج- برخی گفته اند، چون سر چنین است كه اگر بعضی از استخوانهایش از بعضی دیگر جدا شود، بهبود و صحت آن دشواراست، ضرب المثل شده است. د- بعضی گفته اند معنای عبارت امام

این است: انفرجتم عنی راسا یعنی بكلی از من جدا شدید. گفته اند این جمله اصطلاح است برای كسی كه می خواهد خود را رهایی ببخشد. و- گفته اند: معنی جدا شدن زن به هنگام وضع حمل از فرزند خود، با این اصطلاح آورده می شود كنایه از شدت تفرقه است زیرا چنین جدا شدنی نهایت جدایی و فاصله است. امیرمومنان (ع) در جای دیگر نهج البلاغه برای بیان شدت تفرقه و جدایی این عبارت را به كار برده اند: انفراج المرءه عن قبلها یعنی بمانند جدا شدن زن به هنگام وضع حمل از بچه اش كه هرگز پس از آن اتصالی صورت نمی گیرد. این اصطلاح را به هر معنا كه بگیریم غرض حضرت از این عبارت نهایت جدایی و تفرقه كوفیان است، با این كه بشدت به وحدت كلمه و یگانگی نیازمند بوده اند. منظور از عبارت: استحرارالموت یكی از دو معناست. احتمال اول آن كه به طور مجاز شدت جنگ را به گرمای آتش تشبیه كرده و چنین فرموده باشند. در این صورت استحرار از ریشه حرارت به معنی گرما گرفته شده است. احتمال دوم آن كه كنایه از حضور مرگ و خلاصی یافتن باشد، بدین معنی استحرار از حریت گرفته شده باشد. با هر دو احتمال جمله معنای شرطیه می دهد، بدین مضمون: گمان من درباره شما این است كه اگر پیكار سختی درگیر

د.... و لفظ ان در عبارت حضرت: ان لوحمس الوغی برای تاكید است و چنین معنا می دهد: محققا شما مردم كوفه از اطراف من پراكنده خواهید شد! اسم ان در عبارت حضرت نیامده، و به صورت ضمیر قصه در نظر گرفته شده است مفهوم سخن چنین خواهد بود: داستان از این قرار است، كه اگر جنگ سختی پیش آید، شما فرار خواهید كرد تمام جمله یعنی ان با اسم و خبرش به جای مفعول دوم فعل ظن به حساب می آید. مقصود حضرت از این كلام سرزنش و توبیخ یاران خود می باشد، كه از كوتاهی و سهل انگاری آنها در امر جهاد حاصل شده، و از این فراتر، بی همتی آنان در امر كارزار تا بدان حد رسیده بود، كه برای حضرت چنین گمانی را به وجود آورده بود. قوله علیه السلام: و الله ان امرا الی قوله ان شئت كلام حضرت از و الله ان امرا، تا پایان جمله از ظریفترین گفتارهایی است، كه در خطابه ها به كار می رود، در این خطبه این عبارت را برای مذمت و توبیخ یاران خود فرموده است، تا موجب شرمساری آنان شود. بدین شرح كه نوع رفتار كوفیان و امروز و فردا كردن آنان، در جلوگیری از دشمنان حق و عدالت، و ذلت پذیری آنها در برابر خصم و دیگر اعمال نكوهیده و ناپسندشان سبب سرافكندگی و شرمساری آنان است. امام (ع) در

بیان خود این موضوع را بازیباترین عبارت تجسم بخشیده، موضعگیری آنان در برابر دشمن را، ناپسندترین موضعگیری، و زشت ترین شیوه رفتاری دانسته، كه آن امكان تاخت و تاز دادن به دشمن بوده است. زیرا ذلت پذیری و اقدام نكردن بموقع برای مقابله با دشمن، در حقیقت امكان دادن به خصم برای پیاده كردن خواسته هایش بوده و بنوعی نیرو بخشیدن به وی می باشد. این امر مسلمی است كه پیروزی دشمن به طور معمول، ربودن مال، كشتار و در هم ریختگی اوضاع را به دنبال دارد، امام (ع) غارت اموال به وسیله دشمن را، استعاره از خوردن گوشت آورده اند. استعاره آوردن عرق لحم برای غارت اموال استعاره روشنی است. و باز شكستن استخوان را كنایه از كشتن و هلاكت ذكر فرموده، در هم ریختن اوضاع و پریشانی را كنایه از تكه پاره كردن پوست، بیان نموده اند. علاوه بر این پر واضح است كه خفت پذیری كوفیان و عدم پیشگیری بموقع، از خصم توانایی وی را بالا برده و سبب تسلط و چیرگی دشمن می گردیده و آن را بر انجام كارهای زشت دلیر می ساخته است، بدین سبب است كه حضرت با دلی آكنده از غم می فرماید: امكان دادن شما به دشمن برای انجام هر نوع عملی، جز به دلیل درماندگی فراوان و بزدلی و ضعف قلب نسبت ب

ه مقابله با دشمن نخواهد بود. بدیهی است كسی كه در كار، درماندگی و ضعف از خود نشان دهد، دشمن را بر خود چیره ساخته است. امام (ع) در این باره سوگند یاد كرده اند. و سوگند نشانه، درماندگی و بیچارگی كوفیان، در برابر دعوت حضرت در امر به جهاد بوده است. ضعف قلبی كه در عبارت به كار رفته كنایه از ترس و وحشت آنهاست. در كلام حضرت بیان این حقیقت كه هر كس از خود ضعف نشان دهد دشمن را بر خود مسلط ساخته به طور عام و حكم كلی بیان شده، به صورت خاص به مردم كوفه خطاب نفرموده اند!. و تسلط دشمن را به كوفیان نسبت نداده اند هر چند مقصود از بیان امام (ع) همان مردم كوفه بوده، ولی مطلب را بطور عام توضیح داده اند، كه در بر گیرنده مردم كوفه نیز هست، بدین امید كه آنها را برای جهاد و كارزار با دشمن برانگیزد. سپس به دنبال این نكوهش، به عنوان تهدید و نفرت می فرمایند: اگر تو می خواهی همان درمانده بیچاره باشی، باش! خطاب حضرت، به طور مطلق، شامل تمام افرادی، می شود كه دارای صفت عجز و ناتوانی باشند، و ضمنا نفرت امام را نسبت به كسانی كه دشمن را بر خود مسلط می كنند، می رساند. بنابر روایتی، خطاب حضرت از این جمله كه: هر طور می خواهی باش اشعث بن قیس بود

ه زیرا به هنگامی كه امام خطابه می خواند و مردم را به دلیل سهل انگاری و خودداری از جهاد سرزنش می كرد، اشعث بن قیس خطاب به حضرت عرض كرد، تو چرا مثل عثمان بن عفان عمل نمی كنی؟، امام پاسخ فرمودند: كار پسر عفان انگیزه ای برای افراد بی دین و بی اعتماد بود هر كس دشمن را بر خود چیره سازد، به دلیل این كه ناتوانی اندیشه اش بر عقلش، برتری داشته، به دست خود استخوانش را خرد كرده و پوستش را از هم دریده است. حال تو ای اشعث بن قیس درمانده و بیچاره باش!. ولی من به خدا سوگند... دشمن را چنان با شمشیر خواهم زد كه كاسه سرش جدا شود. فاما انا... ما یشاء: پس از این كه حضرت فرد ضعیف و ناتوان را آزاد می گذارد، كه به هر طریق مایل است عمل كند، از داشتن چنین صفت كه دشمن را بر خود چیره سازد، بیزاری می جوید، تا الگویی باشد برای نفرت داشتن از تسلط بخشیدن دشمن بر خودشان، و بذل جان كردن در مسیر جهاد و پیكار با خصم را برای رضای خداوند گوارا می داند بدین شرح كه اگر مخاطب امام بخواهد، حالت ضعف و ذلت پذیری داشته باشد، امام (ع) چنین نخواهد بود، بلكه پیش ازتسلط و حمله دشمن، چنان با شمشیر مشرفیه، بر فرقش زند، كه جمجمه اش به هوا بپرد و دست و پایش در

هم بشكند. این عبارت كنایه از پیكار سختی است كه حضرت انجام می دهد.

[صفحه 165]

ای مردمان، مرا بر شما حقی و شما را نیز نسبت به من حقی است، حقوق شما نسبت به من آن است كه شما را پند و اندرز داده نصیحت كنم هزینه زندگی و مواجب ماهیانه شما را فزونی بخشم، كتاب و سنت را به شما بیاموزم تا در نادانی نمانید، آداب و رفتار اجتماعی را به شما یاد دهم تا دانا و آگاه شوید. حقوق من هم بر شما چنین است: به بیعتی كه با من كرده اید وفادار باشید در حضور و در غیاب یكسان مرا نصیحت كنید (یعنی نسبت به من در حضور و غیاب یكرنگ باشید و آنچه را فرا روی من می گویید، در غیاب من بگویید، اگر راهنمایی و همفكری است باید یكسان باشد. هرگاه شما را به كاری فرا خوانم اجابت كنید هنگامی كه به شما دستوری می دهم فرمان برید و اطاعت كنید. قوله علیه السلام: یا ایها لناس، تا پایان خطبه، در بیان حقوق مردم نسبت به آن جناب و حقوق امام (ع) نسبت به مردم است، تا آنها را بیاگاهاند كه آنچه از ادای حقوق مردم بر حضرت واجب بوده است انجام داده، اینك لازم است كه مردم، حقوق واجب امام (ع) را ادا كنند، حقوقی كه خداوند برای امام بر عهده آنها گذاشته است. حضرت در آغاز برای رعایت ادب و احترام و جلب توجه آنان، حقوق واجبه مردم را نسبت به خود

برمی شمارند، بدیهی است بیان حقوق دیگران بر خود، پیش از بیان حقوق خود بر دیگران، به ادب و احترام و اجابت نزدیكتر خواهد بود. امام (ع) از حقوق واجبه مردم بر عهده خود، چهار چیز را كه برای اصلاح حالشان در دو جهان مفید بوده بیان كرده است. اولین حق آنها بر امام نصیحت كردن است، نصیحت كردن وادار كردن مردمان به مكارم اخلاق است و جهت دادنشان به اموری كه برای زندگی و آخرتشان مفیدتر باشد. دومین حق آنان انتظار تقسیم عادلانه بیت المال و رفاه بخشیدن به زندگی مردم است، به گونه ای كه همراه با ستم نباشد و اموال عمومی مردم، در غیر موردی كه به مصلحت آنان نباشد، صرف و خرج نشود، بدان سان كه قبل از به حكومت ظاهری رسیدن امام (ع) عمل می شده است. سومین حق تعلیم و آموختن به مردم بوده، تا نادان نمانند: دلیل این كه حضرت در این عبارت فرموده اند: تا جاهل نمانید و نفرموده اند تا عالم شوید، این است كه منت نهادن بر آنان به از بین بردن جهل، بارزتر از بیان دانا شدن آنهاست، چنان كه اگر به شخصی گفته شود: ای جاهل، بیشتر آزرده خاطر می شود، تا گفته شود: دانشمند نیستی. چهارمین حق مردم بر امام، تربیت كردن آنها در زمینه. عمل كردن به وظایفشان می باشد، ی

كی از چهار حق واجب رعیت بر عهده امام (ع) به اصلاح تن آنان مربوط می شد. و آن تقسیم عادلانه اموال و رفاه بخشیدن به زندگی شان بود كه تصرف غیر مجاز در آن صورت نگیرد، و در مواردی كه صلاح عموم مردم نیست به كار نرود. دو حق دیگر به اصلاح جانهای آنان مربوط می شد، كه یكی قدرت اندیشه آنها را فزونی می بخشید، و عبارت بود از تعلیم، و دیگری نیروی عملی آنها را به منظور تربیت و بكار بستن آن، زیاد می كرد. و آن حق باقی مانده دیگر، میان فایده رساندن به جسم و جان آنها، و سامان بخشیدن به زندگی شان مشترك بود شامل: نصیحت و اندرز دادن مردمان كه به منظور دست یافتن به اخلاق نیكو و سعادتمند شدن در آخرت انجام می شد. پس از آن كه حضرت حقوق رعیت را نسبت به خود برشمرد، به بیان حقوق خود نسبت به دیگران پرداخته و آن را به چهار دسته تقسیم می كند: اولین حق امام (ع) بر مردم، وفاداری آنهاست در بیعت با آن حضرت كه از مهمترین امور و مربوط به نظام بخشیدن كلی به جامعه آنها بوده است. دومین حق، نصیحت آن حضرت در غیبت و حضور بدین معنا كه از حضرت در حضور و غیاب، دفاع كنند و اجازه بد گویی به كسی ندهند، اگر موضوعی را می دانند، حضورا بیان كنند، تا رفع اشكال شو

د، این نظمی است كه مصلحت امام و مردم ایجاب می كند. سومین حق امام، این كه، بدون سستی و سهل انگاری به ندای حضرت لبیك گویند، و به هنگامی كه آنان را برای جهاد فرا می خواند بسیج شوند، زیرا در غیراین صورت نتیجه چیرگی دشمن بر آنهاست و در نهایت منافع بزرگی را از دست می دهند. چهارمین حق امام بر مردم، اطاعت و فرمانبرداری است به هنگامی كه دستوری صادر می كند، روشن است كه نظام امور بدون اطاعت از فرمان رهبر استوار نمی شود. هر شخصی با كمترین دقت درمی یابد، كه این امور چهارگانه، هر چند به عنوان حقوق امام بر رعیت ذكر شده ولی خواست امام (ع) از این حقوق تامین منفعت و سودی بود كه به دنیا و آخرت مردم مربوط می شد. زیرا وفا كردن آنها به بیعت، بیان كننده ملكه نفسانی آنها از عفت و تقوای آنان بود. جلوگیری آنها از بد گویی نسبت به امام سبب نظام بخشیدن به كار خودشان، و پذیرفتن دعوت حضرت، در حقیقت پذیرش دعوت خدا و ضامن خیر و صلاح آنها بود و فرمانبرداری از دستور امام كه كلام خدا را بیان می كرد، اطاعت فرمان خدا، و اطاعت خدا سبب ارزشمندی آنها در نزد خدا می شد.


صفحه 163، 165.